نویسنده: فرحان نوری

چه چیزی باعث می‌شود که یک داستانِ قدرتمند، تمام ساختار ذهن را بر هم زده و مخاطب را برای همیشه درگیر می‌کند؟

ذهن انسان، در برخورد با اتفاقات و سوال‌ها، به سرعت به دنبال يك روايت و يا توجيه براي آن است. انسان‌ها از زمان‌هاي قديم، براي پاسخ‌گويي به سوالاتشان در تمامي ابعاد زندگي، روايت مي‌ساختند. "چرا باران مي‌بارد؟ دليل زلزله چست؟" و سوال‌هايي از اين دست كه در قديم، طرح مي‌شدند و پاسخ‌هايي ماورائي مي‌گرفتند. به طور كل مي‌شود گفت كه انسان‌ها پيوسته در پي تعريف حوادث دنياي اطراف بوده‌اند تا بتوانند به راحتي با آن‌ها برخورد كنند. داستان‌هاي اساطير و خدايان، نمونه‌ي خوبي براي روايت‌سازي انسان‌ها در طول تاريخ است.

اين مساله حتي در مسائل كوچك روزمره هم صدق مي‌كند. اينكه شما براي فرداهايتان برنامه‌ریزی داريد، يك نوع روايت سازي است. وقتی بعد از ماه‌ها، نگران یكي از دوستانتان كه مدت‌هاست از آن خبر نداريد، می‌شوید، به خاطر بر هم خوردن روایت‌تان است. زماني كه با او تماس مي‌گيريد و مي‌فهميد حالش خوب است، مرتب به دانشگاه مي‌رود و هيچ مشكلي سر راهش نيست، روايتتان تثبيت مي‌شود. دقيقا براي تك‌تك افراد خانواده و فاميل، روايتهاي خاص خودتان را داريد. پدر، صبح تا عصر سر كار مي‌رود و ماهانه حقوق مي‌گيرد. برادر، در شهر ديگري براي تحصيل رفته و اوضاعش مناسب است. وقتي انسان، روايت‌هايش را كامل مي‌كند، آرامشش فراهم مي‌شود.

اما زماني اين آرامش به هم مي‌خورد كه روايت‌ها بر هم بريزد. مثلا اينكه روايت شما از برادرتان اين است كه هر پنج‌شنبه، تعطيلاتش را به خانه برمي‌گردد. زماني اين روايت دچار اختلال مي‌شود كه يك پنج‌شنبه، برادرتان به خانه بازنگردد. بنابراين، برهم خوردن اين روايت، آرامش شما را بر هم مي‌زند و تلاش مي‌كنيد تا بفهميد برادرتان چرا نيامده؟ و به اين طريق، مي‌خواهيد روايت‌تان را كامل كنيد.

بگذاريد يك مثال ديگر بزنم. حس كنجكاوي را در نظر بگيريد. كنجكاويِ ذاتيِ انسان‌ها، برمي‌گردد به ذات روايت سازشان. مثلا فكر كنيد توي اتاقتان به يك نامه برمي‌خوريد كه نصفش پاره شده و نيست. شما سعي مي‌كنيد همان قسمت را بخوانيد و ازش سر دربياوريد. يك چيزهايي را مي‌فهميد اما ناقص است. اين مساله آرامش شما را بر هم مي‌زند. چون شما به روايتي دست پيدا كرده‌ايد كه ناقص است. و از آنجا كه ذات انسان، روايت‌ساز است و براي هر چيزي بايد روايتي بسازد، باعث ناآرامي شما مي‌شود.

وقتي دو نفر، قرار زندگي مشترك مي‌گذارند. براي خودشان روايت‌هايي مشترك مي‌سازند. برنامه‌هاي آينده و روياهايشان، همان روايت‌هايشان هستند. زماني كه فرد، دچار شكست در رابطه مي‌شود. تمام روايت‌هايش بر هم مي‌خورد. به ميزاني كه اين روايت‌ها، تاثيرگذار و بزرگ بوده باشند، بر هم خوردن تعادل روحي و آرامش فرد هم، بزرگ‌تر و عميق‌تر است.

فردي كه دچار شكست عشقي شده، به روانشناس مراجعه مي‌كند، چون بتواند روايت‌هاي ناقص و به هم ريخته‌اش را نظم ببخشد. دقيقا كار روانشناس اين است كه روايت‌هاي ناقص را ترميم كند و گاهي روايت‌هاي جديدتري بسازد. تا زماني كه فرد نتواند روايت‌هايش را ترميم و تنظيم كند، تعادل و آرامشش برنمي‌گردد.

يك انسان سالم، حتي براي روابطش هم روايت‌هاي متفاوت دارد. شما براي برخورد با معلم ديني و معلم ورزش خود، قطعاً يك نوع روايت نداريد و براي هر كدام تعريف‌ها و روايت‌هاي خاص خودتان را داريد. براي برخورد با اعضاي خانواده، فاميل، همسايه، دوستان و افراد جامعه، هر كدام روايت‌هاي جداگانه‌اي در نظر گرفته‌ايد. عقب مانده‌هاي ذهني، كساني هستند كه دچار آشفتگی روایت هستند و توانايي روايت‌سازي ندارند. براي همين است كه در برخورد با افراد جامعه، یا پیش‌آمدها نمي‌توانند رفتار ثابت و حساب شده‌اي داشته باشند.


حالا مي‌خواهيم به نقطه اصلي‌مان برسيم. يعني تعليق در داستان. تعليق به معني ايجاد سوال است. به طور كلي، دو نوع تعليق در داستان وجود دارد.

1- تعليق فرمي: اين تعليق در روساخت اثر به وجود مي‌آيد. با توجه به جابه‌جايي روايت‌ها و اتفاقات داستان، مي‌شود تعليقي به وجود آورد تا مخاطب را فقط تا پايان اثر با خودش همراه كند و جلو ببرد. اينكه داستان طوري شروع شود كه براي مخاطب سوال به وجود آيد و رفته رفته مخاطب را تا پايان داستان بكشاند، يعني تعليق فرمي اثر موفق است. معمولا داستانها اتفاق محور، در تعليق فرمي بسيار موفق عمل مي‌كنند. به این دو جمله، توجه کنید.

       1:   به آن‌ها بگو مرا نکشند، خوستینو! برو به آن‌ها بگو. محض رضای خدا. به آن ها بگو. (خوان رولفو، 1384)

       2:   ساچی، پسر نوزده ساله‌اش را در خورِ هَنَلی از دست داد. (موراکامی، 1390)

شروع دو داستان قدرتمند با این جمله‌ها ذهن را دچار سوال‌های متعددی می‌کند. اينكه شخصیت‌ها هر کدام در مواجهه با کدام اتفاق هستند و در چه موقعیتی قرار دارند؟ بنابراين داستان را ادامه مي‌دهيم تا بفهميم جريان از چه قرار است.

همانطور كه گفتيم، اين جمله‌ها به شما رواياتی ناقص اضافه مي‌كنند و چون به دنبال كامل كردن آن روايت ناقص جديد در ذهن خودتان هستيد، اين است كه داستان را ادامه مي‌دهيد تا روايتتان را كامل كنيد. چنانچه نويسنده، باهوش باشد، شما را به همين شكل تا پايان داستان مي‌كشاند. اين اهميتِ تعليق فرمي است، كه دست مي‌گذارد روي يكي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي ذات انسان.

داستان‌هاي هزارويك شب، كامل‌ترين و بهترين مثال براي اینگونه تعلیق است. شهرزاد، هر شب يك روايت ناقص به پادشاه اضافه مي‌كند و از آنجا كه پادشاه نمي‌تواند با يك روايت ناقص، آرام بگيرد، پيوسته به دنبال كامل كردن آن است. تا فردا شب صبر مي‌كند به اميد اينكه روايتش را كامل كند و همينطور شبهاي بعد.

2- تعليق مسئله: اين تعليق، ارتباطي به روساخت ندارد. مهم‌ترین ويژگي هنر، ايجاد سوال و وسعت بخشيدن به آن است. يك اثر هنري، به مسئله‌اي پاسخ نمي‌دهد، بلكه سيطره‌ي يك سوال را وسعت مي‌بخشد. نويسنده قدرتمند، -در داستانش-  نگاهي جديد به دنيا دارد و شما زماني كه اين داستان را مطالعه مي‌كنيد، با توجه به قدرت اثر، روايت‌هاي سطحي‌تان از بين مي‌رود و يك روايت جديد در شما به وجود مي‌آيد. روايتي كه پاسخ نمي‌دهد، بلكه سوال را بيشتر و بيشتر باز مي‌كند.

در مرحله‌ي آخر، يك داستان قدرتمند روايت‌هاي شما را بر هم مي‌ريزد و يا جابه‌جا مي‌كند. اين مساله باعث مي‌شود يك نوع درگيري دروني به وجود آيد و شما را وادار به فكر و واكنش كند. گاهي يك داستان، به گونه‌ای دست روي روايت‌هاي شما ميگذارد كه ممكن است ساختار پیشین ذهن را نابود کرده و تا ابد، ذهن را درگير كند. همین درگیری باعث مستحکم شدن ساختار جدید ذهن و پرورش آن خواهد شد. توبیاس وولف، در داستان "شب مورد نظر"، دقیقا مخاطب را در شرایطی سخت و سوال برانگیز قرار می‌دهد. روایت یک سوزنبان قطار که قصد دارد پل را برای عبور قطار پورتلند، پایین بیاورد، ناگهان متوجه غیاب پسر کوچکش می‌شود که در موتورخانه است. يا بايد همان‌موقع پل را پايين آورد كه در اين صورت پسرش كشته مي‌شود و يا قطار با تمام مسافرانش به داخل رودخانه مي‌افتد. در پایان کار، جواب کاملا دقیقی به این مساله نمی‌دهد و ذهن مخاطب را درگیر این مساله می‌کند که اگر در چنین موقعیتی باشد چه تصمیمی می‌گیرد. (البته حتی داستان‌هایی که در پایان، 

داستان‌هايي با پيرنگ مدرن و پايان باز، اين سرگشتگي و عدم قطعيت را به حداكثر مي رساند. شما را در يك موقعيت فوق العاده حساس و درگير كننده قرار مي‌دهد و قبل از اينكه به جاي خاصي برسد، شما را در آن موقعيت رها مي‌كند. در آن لحظه شما با موقعيتي سوال برانگيز روبرو هستيد كه روايت‌هاي شما را مختل كرده و آرامش شما را بر هم زده. برعكس، روايت‌هاي سنتي فقط به دنبال بست دادن روايت‌ها و پياده كردن روايت‌هاي خود بر مخاطب است. در اين نوع روايت، نويسنده قاطعانه ادعا مي‌كند بايد روايت‌ات را اينطور تغيير دهي و عملا نتیجه گیری می‌کند و یا حتی پند و اندرز می‌دهد. اما در روايت مدرن شما به شدت درگير آن موقعيت مي‌شويد و شايد تا زنده هستيد درگير ترميم آن روايت باشيد. حتی اگر شخصیت داستان، تصمیم نهایی را بگیرد، اما نویسنده، داستان رو طوری به پایان می‌رساند که مخاطب درگیر شود و معلق بماند که واقعا چه چیزی درست است. نويسنده، با احترام كامل به همه‌ی روايت‌ها، مخاطب را در موقعيتي قرار مي‌هد و مي‌گويد گاهی اينگونه ببين و فقط روي آن فكر كن و در نهايت خودت آن را كامل كن. اصلا شايد به جايي رسيديد كه فهميديد هيچ ترميم و تكامل دقیقی برايش وجود ندارد. شايد اين، مهمترين وظيفه‌ي يك داستان قدرتمند باشد. اينكه ذهن را به شدت درگير يك روايت مي‌کند و درگير باقي مي‌گذارد.


منابع

• موراکامی، هاروکی. (1390)، «چاقوی شکاری- خورِ هَنَلی»، ترجمه مهدی غبرایی، مشهد: نیکو نشر

• رولفو،خوان.(1384)،«دشت سوزان-به آن‌ها بگو مرا نکشند»،ترجمه فرشته مولوی،تهران:نشر ققنوس

• وولف، توبیاس. (1390)، «شب مورد نظر»، ترجمه منیر شاخساری، تهران: نشر چشمه



منتشر شده در مجله‌ی شهروند کانادا (شهرگان)

http://shahrgon.com/?p=16483